خودرو آنلاین خودرو آنلاین
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
رستورانی با نام ” سالتی داوگ ” در منطقه هومر اسپیت ایالت آلاسکا، یکی از متفاوت و جالب ترین رستوران ها دردنیا می باشد.
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:27 ![]() معمولا برای تنبیه کودکانی که کارهای ناپسند انجام می دهند، گرفتن یکی از محبوب ترین وسایلشان است. همچنین در دوران کودکی شاید داشتن یک موی زیبا هم برای آن ها مهم باشد که ...
![]()
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:23 ![]() مسئولان بیمارستان مرکزی بامیان اظهار داشته اند که این زن ۲۸ ساله ای که شهلا نام دارد پس از پارهکردن شکم و بیرون کشیدن نوزادش در حالتی خونآلود به بیمارستان آورده شدهاست....
![]()
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:20 دو شکارچی به هم رسیدند.
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:17 از در یکی از بزرگترین شرکتهای کامپیوتری در یکی از بهترین نقاط شهر بیرون میاد، با اینکه صاحب اون شرکت نیست، ولی حقوق خیلی خوبی میگیره و زندگی خوب و راحتی داره. حدود یک ماه می شه که با دختری که سال های سال دوست بوده، ازدواج کرده و از این بابت هم خیلی خوشحاله و با همدیگه لحظات خیلی خوب و به یاد موندنی رو می گذرونن! سوار ماشینش می شه و به سمت خونه به راه می افته و در راه به عشقش فکر میکنه و به یاد دوران دوستی شون می افته زمانی که با هم بیرون می رفتن و عشقش از خیلی از چیزها می ترسید… در سن ۳۰ سالگی بسیار جا افتاده به نظر میرسید و وقتی که با همسرش که حدود ۲۵ سال داره راه میرن، یک زوج کامل به نظر میرسن که بعد از حدود ۱۰ سال حالا دارن تمام لحظات رو با هم می گذرونن …موقع رانندگی در فکرش به عشقش بود که یه دفعه موبایلش زنگ میزنه و وقتی جواب میده میبینه صدای کسی هست که از ساعت ۹ صبح تا حالا که حدود ساعت ۶:۲۰ هست دقیقا ۴ بار تلفن زده و هر بار هم کلی با هم حرف زدن… این خیلی وقته که براشون عادت شده که با هم تماس بگیرن و ساعتهای زیادی رو با هم صحبت کنن و در زمان دوستیشون هم اگه اطرافیان اجازه میدادن شاید ۱۰-۱۲ ساعت مدام با هم صحبت میکردن و اصلا هم خسته نمیشدن. این بار هم دوست سابق و شریک زندگی کنونیش بود که تماس گرفته بود و منتظر رسیدنش به خونه بود. با اینکه حدود ۹ ساعت بیشتر از خروجش از منزل نمیگذشت، با این حال احساس میکردن که دلشون برای همدیگه خیلی تنگ شده و هر دوشون منتظر دیدن هم بودن… حدود ۳۰ دقیقه*ای با هم صحبت کردن و در نهایت مرد به خونه رسید و پشت در خونه تلفن رو قطع کرد و خواست که کلید رو وارد قفل کنه که یه دفعه در باز شد و چهره*ای آشنا پشت در ظاهر شد. چهره*ای شیطون ولی دوست داشتنی، محکم ولی همراه احساسات زیبای زنانه…هیچ کدوم نتونستن طاقت بیارن و در آغوش هم ذوب شدن و از طعم لبها و گونه*های هم سیر شدن و خلاصه بعد از چند دقیقه زن رضایت داد و مرد به طرف اتاق رفت و لباس رو عوض کرد و اومد و نشست و زن یه نوشیدنی آورد و طبق معمول با هم شروع کردن به صحبت. از وقتی که با هم آشنا شده بودن این عادت شده بود که وقتی همدیگه رو میدیدن و یا پشت تلفن اول دختره شروع به صحبت میکرد و میگفت که چه اتفاقهایی افتاده و چه کارهایی کرده و مرده هم ساکت فقط گوش میداد و به عشقش لبخند میزد. بعد از چند دقیقه دختره بازم خودش رو به آغوش پسره انداخت و با هم تو یه مبل نشستن و دختره شروع به تعریف جزئیات کرد و بعدم پسره تعریف کرد که چی شده و چی کارا کرده و …
علی رغم گذشت حدود ۱۰ سال از دوستی شون و ۱ ماه از ازدواجشون هنوز هم با نگاهی مشتاق به هم نگاه میکردن و با نگاهشون همدیگه رو ذوب میکردن. هیچ کدومشون به یاد ندارن که تو این ۱۰ سال حتی یک بار با هم دعوا کرده باشن و از این بابت به دوستیشون افتخار میکردن و صادقانه همدیگه رو دوست داشتن و برای هم میمردن. هر جفتشون بعد از تعریف وقایع روزانه ساکت شدن و تو فکر فرو رفتن، تنها لحظاتی که سکوت بینشون بود برای این بود که هر دو فکر کنن و این بار هم مثل خیلی لحظات دیگه فکرشون مثل هم بود…هر دو داشتن به لحظاتی فکر میکردن که با وجود مشکلات زیاد خانوادهاشون و مسائلی که داشتن با هم دوست مونده بودن و هیچ وقت لحظات خوبشون رو از یاد نبرده بودن.
اون شب کلی سر به سر هم گذاشتن و کلی با هم شوخی کردن. ساعت ۸ شب برای شام بیرون رفتن و ساعت ۱۱ شاد و خندان خونه اومدن و برق خوشبختی از چهره و چشماشون خونده میشد.
ساعت ۱۲ بود که آماده خواب بودن و سراغ تخت رفتن و دختره لباس خوابش رو پوشید و دراز کشید و لحظاتی بعد پسره اومد و یکی از اون برق های شیطنت از چشاش بیرون زد و متکاش رو برداشت و رو زمین انداخت و رو زمین خوابید، این اولین باری بود که این کارو میکرد و دختر هم خشکش زده بود و بعد از چند لحظه اونم متکاش رو برداشت و رفت پیش پسره و رو زمین خوابید و لبهاش رو برد طرف گوش پسره و گفت: همیشه با همیم، تو خوبی و بدی و هیچ وقت هم نمیذارم از پیشم بری اقای زرنگ. و بعدم لبهاش گونه*های پسر رو لمس کرد و پسر هم اونو بغل کرد و رو تخت خوابوند و دم گوشش گفت: پس تمام لحظات خوب دنیا مال تو و سختیهاش ماله من و هر دو در آغوش هم شب رو به صبح رسوندن.
صبح روز بعد پسر ساعت ۸ صبح از خواب بیدار شد و آبی به دست و صورت زد و حدودای ساعت ۸:۱۵ بود که اومد بغل کوچولوی خواب آلوی خودش و با صدای آروم گفت: عسلم پاشو ببین صبح شده، ببین خورشید رو که بهمون لبخند زده.همیشه بیدار کردن دختر رو خیلی دوست داشت، بعدم دختر نیمه بیدار رو که بدش نمیومد خودش رو به خواب بزنه رو بغل کرد و برد طرف دستشویی و مثل بچه*ها صورتشو شست و خشک کرد و دختره که از این کارای پسره خیلی خوشش میومد و اونو میپرستید گفت: بسه دیگه، این جوری تنبل میشما و رفت صبحانه رو آماده کرد و با هم خوردن و روزی از روزهای خوب زندگیشون شروع شد.
پسره موقع لباس پوشیدن بود که یه دفعه سرش درد گرفت و بدون صدا خودش رو روی یه مبل انداخت. این اولین باری نبود که دچار سر درد میشد ولی کم کم داشت براش عادی میشد، دلش نمیخواست عشقش رو نگران کنه ولی انگار یه ندایی به دختره خبر داد و اونم از آشپزخونه سرک کشید و با نگاه به چهره پسره همه چیز رو فهمید و اومد پسره رو بغل کرد و گفت که امروز میره و جواب آزمایشهات رو میگیرم و میبرم دکتر… جواب آزمایشها حدود یک هفته بود که آماده شده بود ولی پسر همش برای گرفتن اونا امروز فردا میکرد و بازم میخواست بهونه بیاره که دختر انگشتش رو گذاشت رو لبهای پسر و گفت که حرف نباشه اقا پسر…من امروز میرم و میگیرمشون و میبرم پیش دکتر.
ساعت ۹ پسر از خونه بیرون رفت و دختر هم به طرف ازمایشگاه و بعدم مطب دکتر به راه افتاد و تو مطب دکتر بعد از ۱۰ دقیقه انتظار وارد مطب شد و حدود ۱۵دقیقه بعد دکتر سراسیمه از اتاقش بیرون اومد و به پرستار گفت که اب قند ببره و بعد از کلی ماساژ شونه*های دختر و با زور اب قند دختر به هوش اومد و از جاش بلند شد و بدون توجه به اصرار دکتر و پرستار از مطب بیرون اومد ولی تو خیابونا سرگردون بود و نمیدونست کجا میره، انگار با یه چیزی زده بودن تو سرش، مغزش قفل کرده بود…خاطرات مثل فیلم از مغزش میگذشت و هیچ چیز نمیفهمید و انگار که اصلا تو این دنیا نبود. با هزار مکافات خودشو به خونه رسوند و خودش رو پرت کرد رو مبل و اشک بی اختیار از چشماش سرازیر شد و حتی نمی تونست جایی رو ببینه.
ساعت ها و ساعت ها بی اختیار می گذشتن و اون دیگه اشکی براش نمونده بود و دیگه حتی نای گریه کردن هم نداشت.
اولین روزی بود که از صبح حتی یک بار هم به شوهرش تلفن نکرده بود و ۳-۴ بار هم شوهرش زنگ زده بود ولی اون حتی نمی تونست از جاش بلند بشه، چه برسه به اینکه بخواد تلفن رو جواب بده.
ساعت ۶ شوهرش از شرکت بیرون اومد و خودش رو به گل فروشی رسوند و به یاد روز آشناییشون که مصادف با اون روز بود ۱۰ شاخه گل رز به مناسبت ۱۰ سال آشناییشون گرفت و به خونه رفت. برای اولین بار تو این مدت وقتی کلید رو تو قفل گذاشت، کسی در رو براش باز نکرد و اون خودش درو باز کرد و با دلشوره رفت تو خونه و عشقش رو دید که رو مبله و داره به اون نگاه میکنه و یه مرتبه گریه به دختر امون نداد و اشکهاش سرازیر شد و پرید تو بغل پسر و طبق عادت این چند سالشون پسر ساکت اونو به طرف یه مبل رسوند و گذاشت تا گریه کنه و راحت بشه تا آخر سر همه چیزو خودش بگه…
یا دفعه صدایی تو گوشش گفت: دخترم تو ماشین منتظرتیم…نذار روح اون خدا بیامرز با گریه*هات عذاب بکشه… انقدر اذیتش نکن.
صدای پدر دختر بود… امروز بعد از گذشت دقیقا ۲۵ روز از اون روز هنوز صورت پسر جلوی چشمش بود و اصلا باور نمیکرد که ۱۰ سال انتظار برای ۵۵ روز با هم بودن باشه… اصلا دلش نمیخواست که گلش جلوی روش پرپر بشه.
اون عشقش رو بعد از ۱۰ سال و در عاشقانه ترین لحظات از دست داده بود و حالا حتی براش اشکی نمونده بود، یه نگاه به آسمون کرد و چهره عشقش رودید و با عصبانیت گفت: این بود قولی که به من دادی و گفتی هیچ وقت منو تنها نمیذاری! تنها رفتی؟؟!!
و صدای پسر رو شنید که گفت:گفتم که همه خوبی ها ماله تو و درد و رنج مال من!
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:15
![]()
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:11 گرافن مادهای تخت و تکلایه متشکل از اتمهای کربن است که در یک شبکه دوبعدی به هم متصل شدهاند؛ این ماده دارای ضخامت یک اتم با ویژگیهای منحصربه فرد است و به دلیل ضخامت کم، این ماده را به عنوان باریکترین ماده جهان نیز میشناسند.
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:08 سایت های خبری ترکیه تصاویر مربوط به کباب خوری دو پرستار زن و مرد در حالی که بیماری روی تخت پشت سرآنان خوابیده را منتشر کرده اند.
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:05 روانپزشکان انگلیسی دانشگاه کالج لندن، 300 نفر از بستگان بیماران آلزایمری را جمع کردند و به آنها در مورد عواقب این بیماری توضیح دادند؛ به گفته روانپزشکان در بروز افسردگی هیچ علائمی وجود ندارد و به همین دلیل باید بیشتر مراقب باشند تا مبتلا به افسردگی نشوند.
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:03 قطار ماگلو شینکانزن، جدیدترین قطار ژاپن است که با سرعتی فوقالعاده سریع حرکت میکند؛ این قطار رکورد سرعت بر روی ریل را با 500 کیلومتر در ساعت شکست.
نوشته شده در شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ساعت 15:00
آخرين مطالب ارسالي » موفقیت در هر سنی چه معنی می دهد؟+++++++++++ (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۵۴) » اتفاق جالب در سونوگرافی از زن باردار (عکس) (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۵۱) » شش ماه زندگی یک دختر با ببر (+عکس) (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۴۸) » دانستنی جالب و طنز (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۴۵) » اسم شما چه رنگیه ؟ (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۴۲) » اولین عکس فضایی که از زمین گرفته شد بود! + عکس (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۳۹) » کشور کوچکی که اینترنت ان در رده سوم جهان است (عکس) (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۳۶) » هی باتوام دختر خانمی که.. (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۳۳) » گوسفندی که به سگ گله تبدیل شده است (عکس) (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۳۰) » رستورانی که تماما با اسکناس تزئین شده است (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۲۷) » مدل موی پیرمردی؛ مخصوص کودکان بی ادب!!! + عکس (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۲۳) » زن 28 ساله ای که بخاطر درد شکمش را پاره کرد و بچه اش را بیرون آورد! + عکس (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۲۰) » معماي فشنگ هاي شكارچي (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۱۷) » واقعا منو تحت تاثیر قرار داد (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۱۵) » این مرد عجیب ترین اعتیاد دنیا را دارد (عکس) (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۱۱) » این ماده شفاف از فولاد مقاومتر است+تصاویر (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۰۸) » ساط کبابخوری در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان! +عکس (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۰۵) » حمایت عاطفی افراد مبتلا به آلزایمر بسیار مهم است (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۰۳) » سریعترین قطار جهان رکورد روی ریل را شکست+تصاویر (شنبه ۰۱ دی ۱۳۹۷ | ۱۵:۰۰) |
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
تمامی حقوق مادی و معنوی اين وب سايت محفوظ و متعلق به گروه مدیریت و پشتیبانی آن می باشد. قدرت گرفته از : سرويس سايت ساز نیلی بلاگ |